من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

چهله های بی پایان

جمعه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۳ ق.ظ


چهل روز از مرگ مادر بزرگ گذشت . با چشمهای کاسه ی خون  شده و سری از کوه سنگین تر داشتم از پله های قبرستان بالا می رفتم که خواهرم گفت یادت نرود  فردا پس فردا  برای مامان و خاله لباس روشن بخر برویم از عزا در بیاوریمشان . سر میز افطار چشم چرخاندم دایی کوچک را هم بین مردهای فامیل پیدا کردم  چند لحظه نگاهش کردم از دور که اندازه ی پیرهنش را بفهمم .لاغر شده بود با شانه های غمگین کنار پدر بزرگ نشسته بود و یک جهان خسته به نظر می رسید . با خودم به روسری ها و پیراهن هایی که تا به حالا بعد از چهلم عزیزانی از فامیل و دوست و آشنا  برای نزدیکان شان خریده ام فکر کردم . سفیدهای ملتمس ِ شادی و آرامش که وظیفه ای سنگین داشتند .سر درد امانم را بریده و دلم دارد می ترکد از شدت اندوه های بسیار ِ درونم . این روزها در فشارهای مضاعفی هستم که طاقتم را طاق کرده اند . ای کاش هر اندوه که چهل روزه می شد کسی را داشتم که رنگ سفید بیندازد روی شانه ام و در سکوت آرام و با احتیاط  در آغوشم بگیرد . 

                                             
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۱۸
... دیگری

نظرات  (۱)

آره کاش کسی بود... 
ولی هر روز که از این عمر بیهوده میگذره، فقط تنهایی آدم پر رنگ ار میشه و سنگین تر از قبل روی دوشمون سایه میندازه
انگار ما آفریده شدیم واسه تنها موندن. تنها ی تنها موندن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی