من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

گوارا آن لحظه بود

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ


سر ظهر بود .من روزه بودم. لبهایم از گرما و عطش می سوخت . خسته و هلاک از بیرون آمده بود و تلفن کرده بود تا دستور ساخت شربت خنک سکنجبین و مخلفات را از خودم بپرسد که لوازمش را برایش فرستاده بودم . می خواست خوشحالم کند می خواست نشان بدهد هدیه ی من برایش مهم است . می خواست حضورش را کنارم احساس کنم . می خواست به فاصله بگوید گم شو بی پدر و مادر ِ لعنتی ! من دستم را گذاشته بودم زیر چانه ام اشکم را پاک کرده بودم صدایم را صاف کرده بودم و گفته بودم : اول یخ رو بنداز توی پارچ (صدای افتادن یخ توی پارچ آمد و دستهایش را دیدم) بعد گفته بودم: حالا سکنجبینو بریز روی یخ و تخم شربتی ها رو توی یک کاسه خیس کن بعد او با خنده پرسیده بود اگر توی لیوان خیس کنمشون درست نمی شن؟ من گفته بودم چرا (صدای شر شر آب آمد توی لیوان و من لبخندش را دیدم) بعد گفته بودم: حالا زعفران ها را بساب توی هاون (صدای سائیدن آمد و من بوی زعفران و رنگ محبتش را دیدم) بعد گفته بودم: حالا زعفران را با گلاب مخلوط کن .گفته بود: گلاب ندارم من غصه خورده بودم که کاش گلاب هم برایش داده بودم . بعد گفته بود آااااخ جانمی تخم شربتی ها رو ببین عجب پفی کردن ها( و من تخم شربتی ها را و برق چشمهایش را دیدم ) بعد گفته بودم: حالا همه را بریز توی پارچ و شکر و آبلیمو هم اضافه کن. گفته بود: شکر را پیدا نمی کنم و مزه اش خوب است و شیرینی اش همین طوری برایم بس است و تفاوت رنگ آبلیمو از آبغوره را پرسیده بود . (من ریختن یک سر قاشق آبلیمو را  و چرخش مچش را وقتی تند تند شربت را هم می زد دیدم ) بعد عکس پارچ شربت را برایم فرستاده بود و نوشته بود بفرما بردار برای افطارت. من توی تاکسی اشکم را پاک کرده بودم به راننده گفته بودم مستقیم و عکس را در جایی ذخیره کرده بودم و پوست زیر سینه ام از خنکی شربت گوارا شده بود . نوشته بودم گواراست . نوشته بود: گوارا تویی . امروز از صبح تشنه و مغموم افتاده ام یک گوشه . دلم از آن شربت مهربان خواست .رفتم عکس را پیدا کنم  اما فهمیدم  بعدا وقتی وسط یک دنیا ناراحتی و تشویش و بازی های تلفن بعضی صفحه ها را پاک کرده ام آن عکس هم از ذخیره های  آن روز رفته و دیگر نیست . خواستم بگویم بعضی آدمها بعضی عکس ها  ذخیره نشدنی اند نمی شود نگهشان داشت . لحظه ها و عشق ها و مهرها و دلخوشی ها و شادی های کوچک اما تا ابد ثبت می شوند جایی میان جناق سینه ی آدمیزاد .


پانوشت:

این پست به حرمت آن پارچ شربت سکنجبین که عکسش نیست که اینجابگذارم عکسی ندارد .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۱
... دیگری

نظرات  (۳)



گوارا تلخ است... 
من خیلی وقته عضو یکی از این کانالهام
پاسخ:
ای جانم محبوب
چقدر با قلمت احساس آرامش میدی به قلبم 
انگار تو حرفهایی رو به تصویر میکشی که من در سینه حبس کردم و نمیتونم کلمه های مناسب شو پیدا کنم...
وقتی مطلب ها تو میخونم انگار دارم احساسات مدفون شده ی خودمو ورق میزنم...
سبک میشم..
و البته اندوهگین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی