من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

آنَک پس از تونل ‌..

دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۳ ب.ظ


از تونل آخر که رد شدیم کوه های تا گردن در مه یکهو رفتند و انگار پرتاب شدیم به ‌قسمت دوم یک فیلم در فضایی دیگر .اول  به خراسان شمالی خوش آمدیم و محض دلخوشی هنوز قسمتی از درختها و سرسبزی ها به شکل پراکنده و جسته و گریخته  در اکوسیستم های متفاوت از شمال دیده می شدند بعد که تابلوها گفتند به خراسان رضوی خوش آمدیم دیگر کلا ورق برگشت . فصلی عوض نشده اما رنگ های خراسان رنگ های دیگری ست . در اقلیم من خورشید با قطعیت می تابد و خبری از مردهای شلوارک پوش و مایو به تن سوار بر موتورها و اسب ها نیست، خبری از زنان با قهقه های بلند و  و ران های عریان در آب نیست و بچه هایی که تا دیر وقت ِشب توی ماسه ها  قلعه و کاسه و کوزه و آدمک بسازند .تابلوها پر از گنبد و گلدسته اند و اذکار و اوراد مختلف بر در و دیوارها خودنمایی می کنند .‌ زن ها در خیابان های مرکزی شهر اغلب با چادرهای سیاه و مردهاشان با چهره های مذهبی در ترددند . ماشین را کشیدیم کنار که ناهار را با همسفران در رستورانی معروف و رسمی بخوریم . اینجا به جز حومه هایش دیگر خبری از آن رستوران های ساحلی و پر بزن و برقص تا صبح نیست.من  به سختی توی ماشین وسط وسیله ها و سوغات ها لباس آستین بلندتری پوشیدم و چارقد زیادی گل گلی ام  که مثل زنهای شمالی در مزارع چای به سرم بسته بودم را  تبدیل کردم به آبی ساده و پیاده شدم . سی و اندی  سال در مشهد زندگی کردن به من آموخته است که باید قواعد این شهر را در همه ی زمینه های اجتماعی ، سنتی، مذهبی ، کامل اجرا کرد و دنبال چون و چرایش نبود، در غیر این صورت زیادی توی چشمی و طبعا آرامش نداری . توی رستوران دو دختر جوان با دو پسر جوان نشسته بودند و ناهار می خوردند و نگاه های سنگین زیادی به سمت شان بود که زن و شوهر نیستند و مناسباتشان خیلی راحت است سر میز . حالا محمود آباد که بودیم حتی دخترک از من پرسید که چرا پلیس این آدمها که تا صبح توی کنسرت ساحلی می رقصند و واضح مشروب می خورند را نمی گیرد ؟ مگر اینجا جزیی از  ایران نیست؟ طول می کشد تا دخترک بداند ایران از خیلی جهات خانه ی اضداد است . دیروز ظهر مرد ترشی فروش گفت ما شمالی ها هی می آییم مشهد زیارت شما مشهدی ها هی تشریف می یارید دریا سیاحت ، همه سر تکان دادیم و واکنش دیگری نداشتیم  . امروز ظهر دخترک از تونل که رد شدیم گفت : اگه همین کوه بزرگه بین گلستان و خراسان نباشه بوی دریا تا ما می رسه و بارون زیاد می یاد .‌گفتم بگیر بخواب منم که بچه بودم توی ذهنم خواهش کرده بودم  از فرهاد کوهکن تا قد این کوه رو کوتاه کنه . خندید، خندیدم و به تابلوی گرمه و جاجرم نگاه کردم ، به سربازهای آفتاب سوخته ی دم در پاسگاه با تفنگ های دراز و کلاه های چرکمرد . از فردا باید از حال و هوای سفر بیرون بیایم و پرتاب شوم به فضای کاری ام که در همین چند روز نبودنم آدمها و همکارانم کلا عوض شده اند و کسانی جدید آمده اند که نمی شناسمشان غیر از یکنفرشان که از دوستان دشمن شده ی قدیم است !همیشه همین است سنگین بار و خسته  از هر تونلی که رد می شویم آن طرف چیزهای متفاوتی در انتظارمان است .


        

        

    


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۸
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی