"چِش سفیدی ! نترس و خیره سری !... "
درس ومشق و کتاب خواندن و شعر و غمش را تعمدا رها کرده بودم و رفته بودم توی آشپزخانه سرم را به بشور و بساب بند کرده بودم بلکه ساعاتی از جمعه ی بی پدر و مادر ! بگذرد .دخترک آمد تا پیش من باشد . عمدا همان لحظه گلیم را جمع کردم و با پارچ آب ریختم کف آشپزخانه و پودر شوینده را پاشاندم روی سرامیک ها و گفتم برو بیرون . می خواستم تنها باشم. داشتم تِی می کشیدم که دیدم دمپایی پوشیده و برگشته و گردنش را کج کرده که من می خواهم باشم تا با هم کتلت درست کنیم . کف آشپزخانه را خشک کردم و یادش دادم چطور باید مواد کتلت را آماده کرد ،چطور باید کتلت را انداخت توی روغن داغ . دستش را گرفتم و کمکش کردم، کتلت با جلز و ولز ِ فراوان افتاد وسط روغن داغ ، خودش را جمع کرد و خندید بعد گفت : ریسک بود ها! اوووه !
خلقم پایین بود و عجله داشتم بعدی ها را بی ملاحظه و با دست های خیس تند تند انداختم توی روغن و سر انگشتهایم با روغن داغ در تماس گذرا بود و می دید . یکهو گفت خیره ای ها مامان ! برگشتم نگاهش کردم گفت : ببخشید . من اما یاد مادرم افتاده بودم که با غیظ این کلمه را به من می گفت : خیره ! دختره ی خیره !
و راست می گفت خیره بودم هنوز هم به نظرش خیره هستم اما ملاحظه ی سن و سالم را می کند و این را با زبان بی زبانی با زبان نگاهش می گوید در مواقع مختلف . دخترک ِ من اما در کنار همه ی نترسی ها و کنجکاو بودن ها و پر هیجان بودن هایش اغلب معقول رفتار می کند و خیره سر نیست . اینگونه بود که سر ظهر جمعه پای اجاق گاز با کمی مرور در احوال خودم و او دریافتم نیمی از آنچه بر سرم آمده از باب خیره سری هایم بوده است و بس . این لغت خیره را در کتاب شعرم هم آورده ام و آن را به عنوان جزئی از صفات خودم به ثبت رسانده ام . به احتمال قوی صفت پسندیده ای نیست اما دارمش . حالا نمی دانم در این دنیا کسی هست که این صفتم را دوست داشته باشد یا نه ؟
نمی دانم اگر کله شق و خیره سر باشی تا پیری ِ احتمالی هم همان طور خواهی ماند یا عوض می شوی ؟
الله اعلم .
چاقو گذاشته بودم کنار دستش اما خودش رفته بود پوست کُن پیدا کرده بود از توی کابینت و نشسته بود به سالاد درست کردن بی خطر بریدن انگشتها
بعله! من اصلا یادم نبود پوست کُن داریم توی وسائل مطبخ