من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

گریه از قواعد شام خوردن با آقای غریبه است

سه شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۱۱ ق.ظ


گرسنه و خسته بودم ،چند وعده پشت سر هم یا غذا نخورده بودم یا یک مشت چیز الکی و پرت و پلا خورده بودم که صرفا احساس گرسنه گی بگذرد . توی یک رستوران معروف  ِشلوغ در منطقه ی احمد آباد به سختی جا پیدا کردم ، نشسته بودم یک گوشه کباب ترکی سفارش داده بودم و داشتم وسط ظرف ِسالاد با چنگال ،شکمِ گوجه ی بندانگشتی را نشانه می گرفتم که آقای خوش تیپی با سینی غذایش آمد سر میز و همان طور که ایستاده  بود مودب و بریده بریده گفت : هیچ جایی پیدا نکردم همه خانواده ان، تعدادشون زیاد ه و نمی شه که من ....طبقه ی بالا هم پر از عرب و مسافره ....خواستم اگر اجازه بدید... مزاحم نباشم اینجا بشینم . من چنگال را از شکم گوجه ای که نشانه گرفته بودم دور کردم و در رشته های کلم بنفش فرو بردم و با صدایی خسته و بی حوصله و مجبورانه یک کلمه گفتم : خواهش می کنم .کیف رسمی اش را گذاشت پایین پایش، ظرف کباب ترکی اش را گذاشت روی میز،  خودم را جمع کردم ،مکثی کرد و صندلی را از روبه رویم برداشت و گذاشت ضلع چپ میز . داشت به مدل خودش قواعد شام خوردن دو غریبه ی ناهم جنس وسط یک جای خیلی عمومی که احتمال رفت و شد فامیل و آشنا زیاد بود را رعایت می کرد .اما در واقع اگر هر آشنایی از بیرون پنجره ها داخل رستوران را می دید می توانست من و آقای غریبه را در حال شام خوردن ببیند هزار جور فکر و خیال کند بی که بداند ما هیچ ربطی به هم نداریم. القصه! در تمام مدتی که به احترام غریبه از سرعت وحشیانه غذا خوردنم کاسته بودم او با در ِ سمج قوطی نوشابه درگیر بود . نیم نگاه امداد خواهانه ای هم سمت من کرد که به خاطر زن بودنم ممکن بود ناخن های بلندی داشته باشم و نداشتم . خب من به پسرهای نوجوان درس می دهم نمی شود ناخن های دور و دراز داشته باشم وقتی زیاد با دستهایم حرف می زنم و از طرف دیگر زیاد با کاتر و قیچی و انواع چسب و رنگ و گچ و خمیر سر و کار دارم و عملا هم ناخن سوهان شده ای به روزگارم نمی مانَد . غریبه اینها را نمی دانست همان طور که من هیچ چیز درباره اش نمی دانستم . سکوت روی نان های باگت نشسته بود ، مردی سر میز سمت راستی لپ چاق زن سیاه سوخته ای را کشید زن با شیطنتی آنچنانی خندید و سس را خالی کرد روی غذای مرد و چشمک زد . نگاهم را بردم به مرکز ظرف غذا و قارچی را گذاشتم لای لقمه ای نان . گارسون رد شد و به من و مرد غریبه که موفق شده بود در نوشابه را باز کند نگاهی شتابزده اندخت و فیش یک نفره ی توی دستش را چک کرد بعد یک ظرف سیب زمینی گذاشت پیش روی مرد غریبه و رفت . دلم سیب زمینی خواست اما خب نمی شد دست ببرم توی ظرف غریبه ی پیرهن قرمز ِ یقه سفید و یک خلال سیب زمینی بردارم .‌ فِلش ها درمغزم به عقب برگشتند نمی شد بلند آه بکشم کمی توی صندلی جا به جا شدم نوشابه ام را ریختم توی لیوان و به آخرین رستورانی که در دورترین نقطه ی ممکن جهان ، غذا خوردیم فکر کردم ، به پیرهنت که روشن بود به ظرف قرمه سبزی به دیس کوچک مرغ ،به صدای دزدگیر ماشین آدمی احمق که قطع نمی شد و از صاحب رستوران پرسیدی مردم از ساعت چند دارند این وضع را تحمل می کنند؟ از قرمه سبزی ریختم روی غذایت از مرغ گذاشتی گوشه ی ظرفم . در نوشابه و دوغ را باز کردی ، دزدگیر صدا می کرد و ما به علت غم ساکت بودیم به علت فرا رسیدن ساعت ۱۰ به علت اینکه نمی دانستیم شام بعدی را در چه سال و ماهی خواهیم خورد .‌فلش ها به زمان حال برگشتند ، ای بابا ! کی حوصله داشت به خوردن  مخلوط قارچ و پیاز و گوشت و مرغ و  گوجه ادامه بدهد ؟! 

غذا را ریختم توی ظرف یک بار مصرف صندلی را به عقب هل دادم ، بلند شدم ، غریبه آرنجش را از روی میز برداشت و به گلدان نگاه کرد ، من به ساعت رستوران  که راس ۱۰ بود . 


                         


                     

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۰۹
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی