من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

حکایت ِ طَلق ِبی رنگ و لب ریخته ی من

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۳۳ ب.ظ


اگر سماورهای قدیمی را از نزدیک دیده باشید حتما آن طَلق بی رنگ دریچه ی آتشدان را یادتان هست . مانع از خاموش شدن شعله می شد . در خانه ی قدیمی پدری یکی از این سماورها داشتیم .من می نشستم لبه ی تخت گاهی (مشهدی ها می گویند :"  تَخگاهی" که سطحی ست شبیه روی کابینت یا اُپن ولی جنسش از سیمان یا موزاییک و این چیزهاست .خانه ی قدیمی پدرم یکی از این  تَخگاهی ها توی آشپزخانه اش بود که با موزاییک ساخته بودندش و روی دو سه تیغه ی آهن سوار بود مادرم هم با مشمای قرمز ضخیم پوشانده بودش و وسائل سنگین مثل سماور بزرگ مهمانی ها را روی آن گذاشته بود) روی تخت گاهی می نشستم  کتاب می خواندم و کتلت ها را زیر و رو می کردم ،حواسم به جوش آمدن آب برنج بود و از این قبیل . گاهی که باید سماور بزرگ را روشن می کردم با احتیاط طلق را کنار می زدم و کبریت را داخل می بردم چون گوشه های طلق سوخته و ریخته بود اما هم چنان حضورش مانع خاموش شدن شعله بود.تا اینکه یک روز دیدم طلق از بین رفته و جدایش کرده اند.  امروز احساس می کنم آنقدر آزرده خاطرم که دلم مثل همان طلق ِ سوخته و لب ریخته است . کاش با احتیاط در دلم رفت و آمد کنید مخصوصا اگر کبریت روشن دستتان است . دل آدمیزاد اگر طلق سوخته و ریخته شود باد می آید و خدایِ ناخواسته آن شعله ای که نباید بی هوا خاموش می شود . من از این طور خاموش شدنش می ترسم .



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۰۵
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی