من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

بی درمان

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ب.ظ

از سفر برگشته بودم خانه ی پدری . دستم را بدجور سوزاندم با روغن داغ ماهی تابه  کوکو سبزی های مادر ‌که فرمان خبرگیری شان را داده بود . زیر مچم به قاعده ی یک پاره خط شعر سوخت و ملتهب شد . خب معلوم است که حواسم کجا بود .اصلا مگر حواسم جای دیگری برای بودن دارد؟ از فردایش کم کم التهاب جای خودش را به خون و چرکابه داد بعد سوخته گی عمق پیدا کرد و درد رو شد ، بعد هم که رفته رفته زخم شکل گرفت . من از لکه ها و ردها و نشانی های دلخراش گذشته های کشیده شده به امروزها بدم می آید اما در این سوخته گی دقیق شدم و خواستم ببینم رد این فکر کردن چگونه می تواند زخمی ام کند و چگونه این زخم ترمیم می شود . دنبال پماد نرفتم حوصله نداشتم و نخواستم در روند طبیعی ترمیم دست ببرم سرم را می گذاشتم روی میز و با زخمم خلوت می کردم پوستم شروع کرده بود به خشک شدن و آزرده گی به هر جا گیر می کرد خون بیرون می زد یک شب سر درد بودم و مضطرب و در بی خبری های بدی دست و پا می زدم، درد مضاعف که می شود می خواهی خودت را لا اقل از شر یک کدامش خلاص کنی .دیگر  توان تحمل سوزش زخم را از دست داده بودم در کناره های شیشه ای یخچال دنبال پماد گشتم پیدا نشد بعد در ظرف عسل را باز کردم و به روش سنتی  دو قطره عسل غلیظ چکاندم روی زخم بی تاب . زخم پوشانده شد و قدری آرام گرفت و صبح رنگ و روی بهتری داشت ! کم کم دهان دردناکش را بست و خودش را قدری جمع کرد و از پهنا و عمقش کم شد . پوست نو مثل جوانه ای دلیل مند خودش را نشان داد همان وقت پماد ِاز بین برنده ی لکه های سوخته گی پیدا شد گذاشتمش توی کیفم و بهانه آوردم برای خودم که آستینم زرد می شود و چرب . رفتم بیمارستان دیدن مادر محبوبه، سه شنبه ی قبل بود و هنوز پنج شنبه ی تاریک نیامده بود که از دنیا رفته باشد . محبوبه داشت گریه می کرد پایین تخت مادرش نشسته بودیم من دستش را گرفته بودم و داشتم تسلایش می دادم یکهو گفت : آخ ! دستت را چکار کردی عاطفه؟ ای بابا ! چرارویش را نبستی ؟ پماد نزدی ؟ بلند شد با پشت دستش اشکش را پاک کرد و با آن یکی دستش در کشوی کنار تخت را باز کرد و یکی مثل همان پماد سوخته گی که خودم داشتم را برداشت . دوباره نشست کنارم و از حرفها و تشخیص های نادرست دکترها درباره ی بیماری مادرش گفت و پماد را زد روی زخمم . اشک راه کشید روی صورتم من درد او را حس می کردم و او زخم مرا مرهم می گذاشت بی که بداند چرا سوخته بودم چقدر سوخته بودم و چقدر احتیاج داشتم کسی غیر از خودم روی زخمم را ببندد . همدیگر را بغل کردیم از بیمارستان بیرون زدم و بالای همه ی پل های هوایی گریه کردم برایش چون حس می کردم رد بی رحم  مرگ روی پیشانی مادرش نشسته و عمق  زخمش زیادتر خواهد شد . جمعه مادرش را دفن کردند دوباره شانه هایش را بغل کردم با همان دستم  که پاره خطی تیره زیر مچش بود و هنوز می سوخت. امشب آمدم خانه  باند را باز کردم و پرت کردم گوشه ای، آستینم را بالا زدم صورتم را گذاشتم کنار پوست نو ، می خواستم تلفن کنم به محبوبه ولی کلمه نداشتم . چراغ را خاموش کردم و برای زخمهایی که بقول فرخزاد همه از عشق است متصل گریه کردم . دلم گرفته و خاطرم به شدت آزرده است ‌.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۲۶
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی