من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

هذیان

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۴۴ ب.ظ

وقتی از من هدیه می گیرد می گوید : دلش نمی آید استفاده اش کند و من هی اصرار می کنم که این کار را نکند .گاهی حتی دلش می خواهد هدیه های خوراکی را هم نگه دارد صدایم که در می آید سس فلفل تازه و قهوه ی از آب گذشته ، شوکولات سنگی و نان های تست کوچک و مربا را می خورد اما باز هم کار خودش را می کند و ازهر چیزی یکی دو دانه نگه می دارد مثلا چند تا مویز چند تا آلبالوی خشک . به من که هدیه می دهد هی می پرسد که از هدیه اش خوشم آمده یا نه ؟من تند تند تشکر می کنم اما می گوید : نه! ممنون و ایناها را نگو ، بگو ببینم واقعا دوست داشتی اش؟ اگر خودت بروی فلان مغازه مثلا این را که من انتخاب کرده ام پسند می کنی اصلا که بخری اش؟ گاهی در طی یک روز انواع سوال های مستقیم و غیر مستقیم را می پرسد بلکه کاملا مطمئن شود که سلیقه اش را دوست داشته ام . حالا که می نویسم نمی دانم کجای ِ آن سرِ  دنیاست! من توی آینه ای خودم را نگاه می کنم که پست چی از طرفش آورده . آینه ی دور خاتم کاری ِ پر از گل و مرغ . در آینه نگاه می کنم زیاده  رنگ پریده و رنجورم، موهایم را شانه نزده ام ، چشمهایم متورم و قرمز است .می ترسم گل و مرغ ها هم دلشان بگیرد .با احتیاط روی آینه را بر می گردانم که خودم را نبینم . قرار نبود پاییز را این طور شروع کنم . دومین روز مهر قرار نبود اینهمه خراب و مجروح باشم . پیش پیش کلی برای این پاییز نقشه کشیده بودم . توی تاریکی از زیر لحاف!  تلفن  کردم به مادرم ‌بلکه او یک چیزی بگوید که کمی آرام شوم . صدای روضه خوانی آخوند پیر و شیون زن های مسجد می آمد آهسته گفت: الو ؟ من قطع کردم و زیر لب فحش دادم به آخوند ِ بد صدا که اینطور اشک زن ها را در می آوَرد .  ده دقیقه ی پیش خودش تلفن کرد، از زیر لحاف مخمل قرمز جواب دادم . پرسید چرا صدات این طوریه ؟ خواب بودی یا گریه کردی؟ گفتم : انقدر نرو روضه . دوباره گفت : چرا صدات اینطوریه ؟ گفتم : سرم خیلی  درد می کنه مامان . گفت: حمام می ری موهاتو خشک نمی کنی لابد شب ها هم پنجره رو باز می ذاری . خواستم بگویم اینقدر احساس سرما می کنم در تنم که مدتی ست یواشکی بخاری روشن کرده ام توی اتاقم و لحاف می اندازم رویم .اما نگفتم که نگران نشود . بلافاصله پرسید: لوبیا سبز نمی خوای؟  برای بقیه خریدم از محله مان برای تو هم بخرم؟ گفتم : نه ! لوبیا نمی خوام . به شوخی گفت: پس چی می خوای؟ بغضم را قورت دادم و گفتم هیچی ! پرسید راستی کارم داشتی یا همین طوری تلفن کردی؟ گفتم : همین طوری . گفت : شبت بخیر من دیگه برم دارم رُب گوجه درست می کنم .مواظب خودت باش . گفتم : چشم ! بعد صدای بوق آمد، همان طور که به پهلو دراز کشیده بودم توی تاریکی یک دانه مروارید شُل شده و از نخ آویزان را  از لحاف مخمل قرمز کندم و توی مشتم فشارش دادم ، دوباره لحاف را کشیدم روی سرم . سرما ... سرما ... سرما ... سردم است .


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۰۲
... دیگری

نظرات  (۱)



بوی خون میاد از پستهات... و زخم های تو همه از عشق است...
پاسخ:

سه قطره خون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی