من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

دخترکی که مادر صدایم می کند

سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۰۷ ب.ظ


صبح ها زود از خواب های نصفه و نیمه و پر کابوسم بیدار می شوم .می پرم توی آشپزخانه و قبل از هرچیز کتری را روشن می کنم و از عطاری کوچک خوشبویم در قفسه ی باریک کابینت قوطی چوب دارچین را برمی دارم . تند تند گردو و بادام می شکنم پنیر برش می زنم ، ظرف عسل را می آورم و شیشه ی سرد مربای آلبالو و بالنگ را از یخچال بیرون می گذارم و کمی نان تکه می کنم. دخترکم بهانه می گیرد و ناز می کند اول صبح ها، در مدرسه ی سختگیرانه ای درس می خواند برای همین قبل از رفتن نازش را می کشم بغلش می کنم می بوسمش و چند لقمه برایش می گیرم و لقمه ای هم اماده می کنم که توی کیفش بگذارد . موهایش را می بافم و اگر شیفت صبح باشم همزمان لباس های خودم را می پوشم ، مقنعه اتو می کنم و موهایم را می بافم که هر کدام جدای از هم راهی شویم . وقت هایی که مثل امروز خودم شیفت ظهری  هستم بهتر است چون زمان بیشتری دارم برای همه چیز . صبا که می رود غذای ظهر را تدارک می بینم و بعد می روم دنبال کارهایم . امروز داشت مدرسه اش دیر می شد و نگران برخورد خانم ناظم شان بود . رفتم دم در خم شدم و کمکش کردم فوتبالی هایش را بپوشد یکهو همان طور کوله پشتی ِ سنگین به پشت ،نشست و بی که حرفی بزند دستم را بوسید . بغلش کردم و هر دو چشم هایمان پر از اشک شد . بی که خداحافظی کنیم مثل بزغاله ای چابک از پله ها رفت پائین در را بستم و رفتم از پنجره ی اشپزخانه که به کوچه مشرف است نگاهش کردم داشت سوار ماشین می شد و حواسش به کشیده شدن برگهای درخت چنار جلوی خانه در باد بود . جای بوسه اش را روی دستم بوسیدم و رفتم لباس های تا شده اش را توی کمد بگذارم . چشمم افتاد به خرده ریزهای روی میزش به عروسک ها و دفتر ریاضی اش ، به دوتارش ،نگاه کردم به بطری شیشه ای ِ ظریفی که همین دیشب خریده و تویش یک عالمه جوانه های ریز است با ریشه های نازک و در کاغذی کوچک که از در آن آویزان است روش مراقبت از گیاهش نوشته شده . دست کشیدم به اعدادی که حساب و کتاب کرده بود به لبخند عروسک هویجی اش که اسمش را با هم »« هوجو» گذاشته ایم . دخترکم قد کشیده و این را از کوتاه شدن قد شلوار جینش فهمیدم از وقتی که دیشب در بازار کنارم راه می رفت و عکس مان می افتاد توی ویترین مغازه ها، دیشب دیدم که شانه هایش به شانه هایم نزدیکتر شده . باید بر پریشان احوالی ام ، بر پائیز ، بر هزار و یک دغدغه غلبه کنم تا بلکه مادر خوبی برای یک کلاس چهارمی ِ مهربان و زود رنج باشم . وقتی در ۲۸ ساله گی مادر شدم فکر نمی کردم بتوانم این همه یک نفر را دوست داشته باشم که من مسبب پا گذاشتنش به این دنیا هستم .دنیایی که برای خودم نخواستنی شده بود و اعتقادی به آن نداشتم .


                 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۴
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی