من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

پونصد دادم فحشم بدن!

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۴ ب.ظ

توی ایستگاه اتوبوس در تاریکی و سرما و همهه ی بی مورد ِ باد ایستاده بودم . برای چند لحظه دست به سر کردن غصه ای که این روزها به جانم افتاده،  زیر لب تصنیف غریبانه ای را می خواندم ، یکهو صدای زنی میانسال با قد و بالای میانه که چادر خیلی براق سرش بود و رویش را هم محکم گرفته بود تصنیف خوانی ام را قطع کرد : ببخشید خانم ! خانم با شمام ! من : جانم حاج خانم ؟ او :  اینجا اتوبوس صارمی هست ؟ من : بله ، او : خیلی سرماست ، دو بار از وَن های اول کوثر پیاده شدم توی این هوا که مسیر بهتر پیدا کنم .‌ من : در حالیکه تمایلی برای شنیدن بیشتر نداشتم تایید کنان: بله درست می فرمایین هوا سردتر شده . او : به نظرتون با تاکسی برم سمت صارمی یا منتظر بمونم ؟ من : با چشمهای گرد شده و نگاه کلافه : چه عرض کنم هر طور راحتید ، او : اگر اتوبوس آمد برای من هم کارت می زنید ؟ بعد من پونصد تومن به شما بدم؟ من : بله، خواهش می کنم، او : چه عجب!  اتوبوس رسید،  سوار شیم .( ۲ بار کارت زدم ) او : خانم بفرمایید پولتان ، من :  دستش را با سکه ی پانصد تومانی  هل می دهم سمت خودش و نمی گیرم . او : وسط تعارفات پونصد تومانی ! با صدای بلند از راننده پرسید : تا صارمی ۱۶ چند ایستگاه مانده؟ راننده: اشتباه سوار شدین که ! او : با صدای بلندتر و عصبانی ! نگه دارین ! راننده:  الان نمی شود ، او :  این خانم من را به اشتباه انداخت! خدا بگم .... زن های صندلی های اطراف: چپ چپ نگاه کنان و نچ نچ کنان  رو به من : ای بابا ! بنده ی خدا باید یک ایستگاه را برگردد .‌ او در حال پیاده شدن : اشتباه از این خانم بود ! خدا بگم ...

من به خودم : چرا هنوز کمک می کنی  ؟ مریضی ؟ من به خودم دو ایستگاه بعد توی شیشه ی پر از گل و لای : تقصیر تو نبود ، خودش گفت می خواهم بروم صارمی . این تنها اتوبوس صارمی بود که از اینجا رد می شد آن موقع نگفت می خواهد برود ۱۶ . گفت می خواهم بروم بلوار  صارمی ، اتوبوسش اینجا می آید تو هم گفتی بله ! فقط همین .  برای رفتن به ۱۶ فقط باید پیاده می رفت رو به سمت چپ خب تو از کجا باید می دانستی ؟ 

نیم ساعت بعد ، من به خودم توی آینه ی اتاقم: تو همیشه مسئولیت اشتباهاتت را پذیرفتی ولی وقتی دیگران اشتباه خودشان را گردنت می اندازند بدجور کفری می شوی . کفری نباش! بیا برویم فیلم ببینیم حواسمان پرت شود از تصنیف خوانی که خیری ندیدیم . این روزها از در و دیوار دارند بد و بیراه بارت می کنند تقصیر تو این است که می خواهی به هر قیمتی مهربان باشی ، مسئولیت این  تفکر اشتباهت را بپذیر . 


پانوشت :  آن پانصد تومانی که برای او کارت زدم آخرین مبلغ شارژ کارتم بود . معنی و مفهوم این جمله آن است که فردا برای رفتن به سر کار  باید هزار تومان نقدی( جریمه ی کارت ندارها) به راننده ی اتوبوس پرداخت کنم و غر و لند هم بشنوم . یک عمر است دارم هزار تومان ها و میلیون تومان ها جریمه ی نقدی و روحی می پردازم ، باشد که نامهربان شوم !متاسفانه  از مهربانی در خاتمه اغلب تنهایی مفرط و نامهربانی و بی احترامی های عجیب نصیبم بوده و می شود. 




موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۱۱/۱۰
... دیگری

نظرات  (۱)



سرم بشششششدت درد میکنه و پست تو هم وحشتناااااکه و من ازین صحنه ها بیزارم در عین ریزی و بی اهمیتی, خیلی بدن
پاسخ:

سرتو نوازش می کنم از دور 
از این صحنه های ریز ِ تیز که نگو 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی