من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

من دیگری هستم

یادداشت های روزانه ی دیگری

بایگانی

سرگشته

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۰۵ ب.ظ


دو سه روز ی  ست که محل خدمتم عوض شده . راه به غایت طولانی و بد مسیر است ومتاسفانه  مطابق معمول، وسایل ایاب و ذهابی درب ساختمان منتظرم نیست ! اینجا که هستم  شهرکی ست  در منطقه ی قاسم آباد مشهد،قاسم آباد که جدیدا به آن شهرک غرب هم می گویند منطقه ای مستقل  و مجزاست و شاید بتوان آن را  یک جورهایی مثل شهریار در حاشیه ی تهران دانست که به مشهد ضمیمه شده  و  باز خودش به بخش های مختلفی تقسیم شده مثل اقدسیه ، امیریه ، الهیه و.... 

القصه ! این روزها دل راننده ها هم به حال من می سوزد پولشان را می گیرند اما یک جورهایی معذبند و می پرسند تا کی بایداینجا باشید ؟ خطوط اتوبوس رانی مناسبی هم از خانه ی ما تا اینجا وجود ندارد و  هر روز با چند اتوبوس آمدن و رفتن وقت زیادی می طلبدکه برای من با توجه به شرایطم مقدور نیست . مرکز اما خوشبختانه یکی از مراکز خوب کانون پرورش فکری ست چون بچه های خیلی خوب و مستعدی دارد اگر چه بسیار بازیگوش و پر همهمه اند اما بر خلاف بچه های مرکز قبلی  هستند که خیلی رفاه زده و کم اطلاع بودند و فقط در رشته های تخصصی خودشان می توانستند حرفی برای گفتن داشته باشند . من به جای خانم همکاری آمده ام اینجا که همین هفته بازنشسته شد.  مجری برنامه ی صمیمانه ی  تودیعش بودم و حکمش را هم خودم خواندم . آدم ها از مکان ها می روند اما رد و نشان شان می ماند همکار ما اهل خراسان شمالی بود و خیلی به صنایع دستی و کارهای دستی علاقه داشت . در و دیوار اینجا را تا می توانسته باآن یکی همکارش که اهل خراسان جنوبی بود و با هم باز نشسته شدند پر از این آثار کرده اند و دیوارها پر از کارهای نمدی و کاموایی و سنتی هستند . بالای قفسه های کتاب پر از گلدان است و نقش و نگارهای ریز و درشت . هر دو چند روز است که رفته اند ولی اشیا و احوال محیط حس بودن شان را منتقل می کند . معاون گفته است مرا فرستاده اینجا که تغییر و تحول ایجاد کنم که فلان و که بهمان ! من حامل خسته گی ِ بسیارم و آن پایان نامه ی مردابی شکل ِ لعنتی مغزم را از کار انداخته است و غم ها و اضطراب های خصوصی قلبم را با مَتّه ی گداخته آزار می دهند . دیروز صبح اول وقت سرم را گذاشتم روی میز و این جمله را روی شیشه اش دیدم که آن همکار بازنشسته  از یک روایت تایپ کرده بود:" هر که از راه می رسد سرگشته است پس شما به او سلام کنید" . چشم هایم خیس شد و دلم یک سلام مهربان خواست از سر عشق و احترام  و درک سرگشته گی های بسیارم .

                           


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۴
... دیگری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی